آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آرتین شیرینی زندگی مامان الهه و بابا مجتبی

کارهای جدید

سلااااااام پسر مامان.خوبی عجیجم؟مامان فدای تو بشه که هر روز یه کار جدید انجام میدی و ما رو خوشحال میکنی.مخصوصا وقتی که با آهنگ های مامان نای نای میکنی .البته دیگه انقدر حرفه ای شدی که با هر آهنگی دستاتو تکون میدی .بابا دیشب در ماشین رو باز کرده بود ماشین هم داشت آلارم میداد دیدم تو داری نای نای میکنی در رو که میبستیم کاری نمیکردی ولی دوباره که در باز میشد میرقصیدی.دیگه اینکه 6روزه واسه خودت میگی بابا بابا بابا انقدر قیافت خوردنی میشه که آدم میخواد گازت بگیره .گاهی چشماتو رو هم فشار میدی و میگی بابا بابا بابا .همه ی حرفات هم توی کلمه ی ا خلاصه میشه.وقتی یه چیزی میخوای میگی ا میگیریمش میگی ا.دعوامون میکنی میگی ا.صدات میزنیم میگی ا.غر میزنی می...
30 مرداد 1392

کار جدید آرتین

پسر زرنگم ,قربونت بشه مامانی, اومدم دوباره چند تا از کارهای جدیدت رو واست ثبت کنم.دیشب(19مرداد92)یاد گرفتی که وقتی که چیزی بهت میدیم بعد میگیم آرتین بده اونو میذاری توی دستمون.الهی من قربون اون دست های کوچولوت برم مامانی.عمه زهرا اینو باهات تمرین کرد.دیگه اینکه چند روز پیش من یه هو سرفم گرفت توام داشتی واسه خودت بازی میکردی دیدم تو هم شروع کردی به سرفه های الکی.الهی من فدات بشم.دیگه تا شب هروقت میخواستی بهت نگاه کنیم الکی سرفه میکردی.الان هم هر وقت سرفه میکم تا ببینم تو چی کار میکنی میخندی و زور میزنی تا سرفه کنی. .دو شب پیش اولین بارت بود که دیدی لباسشویی داره کار میکنه دستت رو گرفته بودی بهش و ایستادی سرپا و میخواستی لباس های داخلش رو بگیر...
30 مرداد 1392

کارهای جدید آرتین

عزیز دلم هرچی بزرگتر میشی شیرین تر و بازیگوش تر میشی.خیلی ها!!!دیروز یعنی 16مرداد 92دیدم که لثه ی بالاییت یه دونه زده و گرد شده فکر کنم دوباره داری دندون در میاری وای خدا.با عجله با بابا تصمیم گرفتیم ببریمت آتلیه تا از دندون پایینی هات عکس بگیریم رفتیم, اما آتلیه بسته بود ولی امروز بردیمت و چند تا عکس واسه یادگاری ازت گرفتیم.چند شب پیش عزیز افطاری داشت رفتیم رستوران و واسه اولین بار واسه گل پسریمون سوپ سفارش دادیم.انقدر سعی کردم بای بای و دس دسی و سر سری رو یاد بگیری انقدر بامزه این کارهارو انجام میدی.البته گاهی هم مارو ضایع میکنی واین کارها رو انجام نمیدی.صدات میزنم میگم آرتین کجایی مامان توام میگی ا من هم میام ببینم کجایی.تازه اگه یه چی...
30 مرداد 1392

شیرین کاریهای جدید آرتین

قربونت بشم مامان خداروشکر که تو بهتر شدی. وقتی مریض میشی انگار من و بابا هم افسرده و عصبی میشیم خونه به هم ریخته میشه بی حوصله میشیم خلاصه خیلی بد میشه شرایط.خداروشکر از دیروز تب نکردی بهتر هم شدی فقط نمیدونم چرا با گریه از خواب بیدار میشی.ایشالا اونم خوب میشه.از شیرینی هات میخواستم بگم: امروز که بابا از بیرون اومد تو خونه خیلی با هیجان و جیغ چهار دست و پا رفتی طرفش.یه بادکنک هم داری که دوروزه باهاش بازی میکی میزنی بهش اونم میره و تو هم تند و تند میری دنبالش نزدیکش که میشی چشمتو میبندی یه جیغ خوشحالی میزنی و دوباره میزنی بهش.من دستات رومیگیرم و میگم دس دسی خوب توام حالا کوچولویی واسه دس دسی در نتیجه من وارد عمل میشم دستاتو میزنم به هم توام ا...
4 مرداد 1392

خیلی خطرناک شدی مامانی!!!!!

یک هفته است که نمیشه چشم ازت برداشت مامانی خیلی خطرناک شدی دستتو میخوای بگیری به دیوار و بلند بشی بعد صورتت میخوره تو دیوار آخه مگه تو مورچه ای؟تو رورویک هم که میشینی هیچ چیز از دستت در امان نیست.دست به مبل ها میگیری و پا میشی.اگه بالشت بذارم دورت که سرت نخوره به کشو ها دستت رو میگیری به تخت و بلند میشی.رو زمین اگه اندازه ی یه نقطه آشغال باشه به نظرت همون خوشمزه ترین چیز روی زمین و زود میذاریش دهنت.اگه یه روز منو نترسونی که شب نمیشه دیگه هر صدایی که میاد فکر میکنم وااااااای آرتین بود.این هم کاریه که امروز انجام دادی.دستتو گرفتی به قفسه ها تا بلند بشی قفسه رو با هرچی توش بوده انداختی.ماشالا پسرم. ...
3 مرداد 1392

درد و بلات به جونم

درد و بلات به جونم مامانی از 3شنبه شب که عمه زهرا رو مهمون کردیم و کلی اون شب ترسوندیمون خیلی بهونه گیر شدی فکر کنم ی کم سرما خورده بودی شب حالت بد شد و من و بابا با اینکه مهمونا خونمون بودن زودی بردیمت دکتر.ولی دکتر حتی یه معاینه ساده هم نکرد ولی بعد از اون شب یه کم سرفه کردی و امروز تصمیم گرفتیم دوباره ببریمت دکتر.بردیمت پیش دکتر زندی و گفتم که گوشتو میگیری و بهونه گیر شدی گوشت رو معاینه کرد و واست یه نوار گوش نوشت فوری بردیمت که تا دیر نشده جوابو واسه دکترت بیاریم و متاسفانه دکتر گفت که گوشت عفونت کرده مخصوصا گوش راستت من و بابا خیلی ناراحت شدیم.دکتر زندی هم مارو فرستاد پیش یه متخصص گوش و حلق و بینی(دکتر آیت)با اینکه دیر وقت بود و منشی دک...
3 مرداد 1392

اولین خاک بازی

                                       جمعه 10 خرداد.همگی رفتیم باغ بابا حسین و دایی علی رضا تورو نشونده توی خاک ها و مثل اینکه بدت هم نیومده!!! ...
3 مرداد 1392
1